ابتدای صبح است و همه محله را سکوت فرا گرفته است. عابران پیاده در رفتوآمد هستند و کمی آنطرفتر خانوادهای درست وسط بولوار توقف کردهاند و همین اولصبحی دوست دارند سلامی و ارادتی خدمت آقا امامرضا (ع) عرض کنند.
از میدان شهدا به سمت بولوار توحید که قدم برمیداری، خیلی از مشاغل هستند که همین صبح زود پاییزی حوالی ساعتهفت، کرکرهها را بالا دادهاند. خیلیها مانندکسبه میوهفروشیها بارهای میوه تازه خریداریشده از میدانبار را تخلیه میکنند، پرندهفروشیها برای آبودانه دادن به پرندگان سرکار آمدهاند.
اما در میان تمامی این کسبه، حاج ناصر مباشرزاده زودتر ازهمه سر کار آمده است؛ چراکه معتقد است روزی را همان اول صبح تعیین میکنند. با اینکه این روزها شرایط آبوهوای پاییزی حکمفرماست و بهعبارتی آمدوشد زائران بارگاه رضوی هم کمتر شده است، اما حاجناصر همچنان بر عقیده خود استوار است و اتفاقا این موضوع را بارهاوبارها به فرزندانش گوشزد کرده است و این نصیحت پدرانه را آویزه گوش فرزندان کرده است.
به توحید۲۱ میرسم. مغازهای کوچک و محقر همانطورکه آدرسش را دادهاند. ورودی مغازه آنقدر کوچک است که دوتامشتری با هم نمیتوانند در آن واحد در مغازهاش منتظر بمانند. سردر ورودی نوشته شده است آجیل و خشکبار، اما ظاهرا در مغازه ششمتری حاجناصر همه چیز پیدا میشود.
از آلو و تنقلات و بادام و کشمش گرفته تا زعفران و هل و برخی داروهای گیاهی. جلوتر میروم، حاج ناصر مباشرزاده در همین مغازه کوچک ششمتری ایستاده است. یک دست بر روی سینه و دست دیگر به نشانه خضوع صاف و بدون حرکت در امتداد بدن. رو به حرم مطهر مشغول تلاوت صلوات خاصه امامرضاست که وارد مغازهاش میشوم. سلامی میدهم و پاسخ میشنوم؛ علیکمالسلام، در خدمتم.
با او وارد گفتگو میشوم. با اینکه سالهای سال در مشهد ساکن است و این سکونت بیشاز ۳۰سال در کارنامه زندگی او ثبت شده است، اما هنوز هم تهلهجه شیرین یزدی در لابهلای ادای کلماتش وجود دارد. از زندگی کاریاش میگوید، از اینکه سالهای زیادی است در این شاخه از کسبوکار فعالیت دارد. میگوید: حدود ۳۰سالی میشود که به کسبوکار و تامین روزی حلال در رشته آجیل و خشکبار فعالیت دارم.
او که این روزها هفتادودومینسال زندگیاش را تجربه میکند ادامه میدهد: با وجود اینکه سن بازنشستگی را گذراندهام، اما هنوز هم معتقدم باید کار کنم. مردی که کار نکند مریض میشود، جدای از این موضوع هم مهمتر موضوع تامین معاش خانواده است که وظیفه را ایجاد میکند که کار کنم.
از وضعیت سرمایهاش میگوید: اینکه شاید تمام جنسی که در مغازهاش دارد به پنج شش میلیون نرسد، اما برکتی که کارش دارد، او را تا الان بر زمین نگذاشته است. میگوید: نام مغازهام آجیل و خشکبار است، اما اجناس عطاری زعفران و هل هم میفروشم.
ادامه میدهد: درمورد اجناس عطاری هم فقط فروشندهام، اگر مشتری بخواهد در اختیارش قرار میدهم، اما هیچگاه برای مشتری تجویز نمیکنم که فلانداوی گیاهی را برای فلانبیماری مصرف کند. اینکار در تخصص من نیست و من فقط
یک فروشندهام.
برای مشتری تجویز نمیکنم فلان دازوی گیاهی را مصرف کند. اینکار در تخصص من نیست و من فروشندهام
در جایجای کلماتش شکر نعمات الهی لمسشدنی است. اصلا همین موضوع بهانهای میشود که این نکته را بر زبان بیاورد: به همه شما جوانان توصیه دارم که در هیچ کاری خدا را فراموش نکنید. همه اهدافتان برای تحقق رضایت الهی و در جهت الهی باشد. در این میان اگر هم موفقیتی بهدست میآورید، تحصیل میکنید و وارد بازار کار میشوید، یادتان باشد که هر آنچه دارید از خداست.
از او درمورد تامین معاش و کسب روزی حلال میپرسم که در اینباره میگوید: روزی را خدا میرساند، یک روز کمتر، یک روز بیشتر. در عین حال راضی هستم به رضای خدا. معتقدم پول اگر بهصورت حلال کسب شود هرچند اندک برکت دارد.
او به راه و رسم زندگی و ازدواج جوانان در گذشته اشاره دارد و میگوید: الان جوانان خواستههایشان متفاوت شده است؛ همه گرفتار تجملات و زرقوبرقهای بیفایده شدهاند. هزینههای ازدواج آنقدر بالا رفته است که جوانان کمتر جرئت میکنند به ازدواج فکر کنند.
او معتقد است نباید در مسیر کارهای خیر مانند ازدواج سخت گرفت در این رابطه توضیح میدهد: اگر فرزندان در خانوادهها زیر سایه آموزههای قرآن و معنوی تربیت شوند، بیتردید دیگر به امور دنیایی ازدواج فکر نمیکنند و اینجاست که راه برای ازدواج جوانان هموار میشود.
اما حاج ناصر مباشرزاده از خاطرات تلخوشیرین کار هم میگوید، خاطراتی که هرکدام ممکن است بهنوعی یک تجربه نیز برای او بهحساب آید. او میافزاید: دوسهماه قبل بود که جوان ۲۲، ۲۳ سالهای وارد مغازه شد و چندکیلویی برنج درخواست کرد، من هم پشت کردم تا از انتهای مغازه برنج بردارم. همین که اطرافم را نگاه کردم متوجه شدم جوان نیست.
او یادآوری میکند: آن جوان متاسفانه یک حلب ۱۷کیلویی روغننباتی را دزدیده بود.ادامه میدهد: یکباردیگر گوشی تلفن همراهم که البته قسطی خریده بودم از کنار پاچال توسط یک مشتری دزدیده شد. او یادآوری میکند: اینها همه ضربه مالی است، خدا جان را از بلا حفظ کند و سلامتی را از ما نگیرد.
این کاسب محله قدیمی توحید حالا دیگر روی صحبتش با متولیان و کارشناسان است. میگوید: جوانان تحصیلکرده ما روزبهروز تعدادشان افزایش مییابد، درحالیکه این گروه از مردم همواره بعد از اتمام تحصیل با درهای بسته بازار کار مواجه میشوند.
او تاکید دارد: در برخی موارد هم خود مامقصر هستیم، بهعنوان مثال؛ برای کارگری ساختمان هم بهسراغ اتباع خارجی میرویم که دستمزد کمتری بدهیم. بانوان را در مشاغل مختلف بهکار میگیریم تا حقوق کمتری بدهیم همه این موضوعات در کنار هم به بیکاری جوانان دامن میزند.
او توصیهای هم به همه کسانی دارد که در آستانه انتخاب شغل هستند، در اینباره میگوید: به جوانها توصیه میکنم که پیوسته بهدنبال مشاغل اداری و بهاصطلاح خودشان کارمندی نباشند. کار آزاد هم وجود دارد. جوانان بهسراغ این کارها بروند، مدتی شاگردی کنند، سرمایه پسانداز کنند و نگذارند مشاغل سنتی ما به فراموشی سپرده شود.
او با بیان اینکه برای شروع کار آزاد، فقط اراده کافی است، ادامه میدهد: درست است که سرمایه شرط اول کار است، اما امثال ما که از ابتدا سرمایه نداشتهایم چطور زندگی را پیش بردهایم با توکل و اعتماد به خدا میتوان به همه چیز رسید.
حاج حسین مباشرزاده اعتقاد دارد؛ جوانان در هر کاری به خدا توکل کنند و از او تمسک بجویند، سرمایه اصلی لطف خدواند است که اگر شامل حال افراد شود بهوسیله این کمک بزرگ میتوانند به تمامی موفقیتها دست پیدا کنند.
دومین موضوعی که حاج ناصر تاکید میکند کسب روزی حلال است. اینکه چه لقمهای بر سر سفره میرود، مهم است به همین دلیل هم هست که در تمامی محورهای دین ما به کسب روزی حلال تاکید شده است.
از نظر او احترام به پدرومادر هم در تمامی شرایط و دورانها باید حفظ شود؛ چراکه پدرومادر نعمتی کمیاب هستند و البته یکیاز نعمات بزرگ الهی که اگر انسان شکر این نعمت را بهدرستی ادا نکند، مشخص نیست چه عقوبتی چشم انتظارش باشد.
حاج ناصر توصیهای هم به همه مشتریان خود دارد. اینکه برای سلامتی خود روزانه مصرف یک تا دو گردو را در برنامه غذایی خود قرار دهند. با این کار فسفر لازم به بدن میرسد و همواره سلامتی بدن ضمانت میشود.
حاج ناصر مشغول حرفزدن است؛ صحبتهایش به انتها میرسد که مشتری وارد مغازهاش میشود، بهناچار از مغازه خارج میشوم تا مشتری بعدی بتواند وارد مغازه کوچک حاج ناصر بشود، برایم جالب است که مشتری با یک کیسه آهنبهدست وارد مغازه میشود.
مشتری از حاج ناصر جنسی طلب نمیکند، تنها از او میخواهد که کیسه آهن موجود در دستش را با ترازوی بزرگ حاج ناصر وزن کند. اتفاقا حاج ناصر هم با روی خوش ازاین خواسته مشتری استقبال میکند. درست است که این کاسب محله ما به مشتریمداری معروف شده است
* این گزارش شنبه ۱۷ آبان۱۳۹۳ در شماره ۱۲۸ شهرآرا محله منطقه دو چاپ شده است.